لوسی به یاد ندارد که چه زمانی صاعقهای به او زد، اما
میداند که این اصابت زندگیاش را برای همیشه تغییر داده است. لوسی بعد از این
سانحه تبدیل به یک نابغهی ریاضی شده و در سن 12 سالگی، آمادهی رفتن به دانشگاه
است! اما مادربزرگش، از او میخواهد که تنها یک سال به مدرسه برود، با یک نفر دوست
شود، یک کتاب بخواند و در یک فعالیت جمعی شرکت کند. لوسی دلیل این خواسته را
نمیداند، اما آن را قبول میکند و بهنظرش آسان میرسد. اما ممکن است این نابغه،
این بار را اشتباه کرده باشد!