اولین روز
مدرسه است و سوفی بهجز دوتا کدو حلوایی که با خود به مدرسه برده، هیچ دوست دیگری
ندارد. همه ی بچه ها کنجکاو شده اند و از سوفی درباره ی کدو حلواییاش سؤال میکنند.
اِستیون همکلاسی سوفی، میخواهد با او دوست شود، اما سوفی میگوید من دوستهای
خودم را دارم و به دوست تازه نیازی ندارم. ولی سوفی این را هم میدانست که دوستهای
بامزهاش نمیتوانند مدت زیادی دوستش بمانند و نرم میشوند و صورتشان لکه لکه میشود...