مدتهاست خطری بیلتمور را تهدیده نکرده و خانه امنوامان است. اما سرافینا که در گذشته پشت سر هم با دشمنان میجنگید و تهدیدات ریز و درشت را پیدا میکرد، حالا نمیتواند به آرامشی که بر بیلتمور حاکم شده اعتماد کند. هنوز شب و روز نگهبانی میدهد، به همهچیز شک دارد و از نگرانی خوابش نمیبرد.
تنها و ناراحت از اینکه نمیتواند مثل دیگران از زندگی آرام و شاد در بیلتمور لذت ببرد، یکدفعه جنایتی را به چشم میبیند که دنیایش را زیرورو میکند...
یعنی ممکن است خانهای که او نگهبانش شده و آدمهایی که برای حفاظت از جانشان میجنگد خودشان منشأ تاریکی باشند؟