تا حالا به جای خالی چیزها تو زندگیتون فکر کردهید؟ خیلی وقتها جای خالی چیزها و خواستههای کوچیک و بزرگ تو زندگی، موتور حرکتمون رو روشن میکنند؛ و انگیزهای میشن برای تلاش بیشتر. از چی حرف میزنیم؟ اوم... خب میدونید؟ همهی ما تو زندگیمون تو شرایطی قرار گرفتهایم که احساس درماندگی کردهیم و دنبال راه چاره گشتهیم. شرایط خوب و بد، روزهای سخت و آسون، لحظههای شاد و غمگین به ما درسهای زیادی میدن؛ و باعث پیشرفت بیشترمون میشن. البته بستگی به این داره که چه نگاهی به این اتفاقها و لحظهها داشته باشیم.
توران میرهادی جملهی قشنگی داره که می گه «غم بزرگ رو به کار بزرگ تبدیل کنید.» قدرت تبدیل غمهای بزرگ به کارهای بزرگ هنریه که هرکسی نمیتونه داشته باشه. اصلا مگه چند نفر تو زندگیشون به این آفرینشهای کوچیک و بزرگ فکر میکنند. ویلیام یکی از همون آدمهاییه که غم بزرگِ زندگیش رو به یه کار بزرگ تبدیل کرد؛ اونقدر بزرگ که نه تنها باعث نجات خانوادهش شد، بلکه به شهرت هم رسید.
ویلیام کامکوامبا شخصیت اصلی کتاب رام کننده باد بعد از این که به موفقیت بزرگی رسید، با کمک برایان میلر مسیری رو که پشت سر گذاشته بود، در قالب یه کتاب نوشت. این کتاب با
ژانر اتوبیوگرافی و با تصویرسازیهای آنا هایماس و ترجمهی سینا یوسفی تو انتشارات پرتقال منتشر شده. قبلتر دربارهی ژانر اتوبیوگرافی براتون نوشتیم. قبل از این که خوندن این یادداشت رو ادامه بدید، یادداشت
اتوبیوگرافی رو بخونید.
تبدیل غم بزرگ به کار بزرگ
همونطور که گفتیم کتاب رام کننده باد نوشتهی ویلیام کامکوامبا و برایان میلر تو ژانر اتوبیوگرافی نوشته شده. یعنی بر اساس واقعیته؛ و همین موضوع این کتاب رو جذابتر میکنه. کتاب رام کننده باد داستان یه مخترع جوونه که تو بدترین شرایط زندگیش، امیدش رو از دست نداد؛ و تونست با اختراعش، خانواده و اهالی روستاشون رو نجات بده.
داستان از کجا شروع میشه؟ از اون جا که قحطی وحشتناکی به دهکدهی کوچیک ویلیام کامکوامبا تو مالاوی میرسه. به خاطر این قحطی، خانوادهش همهی محصولات کشاورزیشون رو از دست میدن؛ و دیگه چیزی برای خوردن و فروختن ندارند.
حالا ویلیام تو این شرایط چی کار میکنه؟ میره هر کتاب علومی که تو روستاشون هست، میخونه و تحقیق میکنه تا بتونه یه راهی پیدا کنه. (دمش گرم واقعا. اگه ما جاش بودیم همین کار رو میکردیم؟)
بعدش به یه ایده میرسه: یه آسیاب بادی (همون که رو جلد کتاب میبینیم.). در واقع ویلیام با قطعههای قدیمی دوچرخه و آهنپاره یه آسیاب بادی میسازه. (خدایی خیلی سختهها که کاردستی به این بزرگی درست کنی. اون هم با کمترین امکانات.) این اختراع، برق رو به دهکدهشون برمیگردونه و جان همهی اهالی رو نجات میده...
تولد دوبارهی همه
تو بخشی از کتاب رام کننده باد نوشته ویلیام کامکوامبا میخونیم:
دستگاه آماده بود. بعد از چندین ماه تلاش، بالاخره کارم داشت نتیجه میداد: موتور و پرهها سر جایشان محکم چفت شده بودند. حلقههای زنجیر چرخ، روغنکاریشده و منظم، پشت هم صف کشیده بودند؛ و برج بیحرکت روی پایههایش ایستاده بودند. آنقدر چیزهای جورواجور بلند کرده و کشیده بودم، که عضلههای دستها و پشتم، مثل میوههای کال، سفت شده بود. با وجود بیخوابی شب قبل، در عمرم آنقدر احساس هوشیاری نکرده بودم. اختراعم کامل شده بود؛ درست همانطور که در رویا دیده بودمش.
خبر اختراعم همهجا پخش شده بود و حالا مردم به طرفم راه افتاده بودند تا اختراعم را ببینند. فروشندگان در بازار از دور بلندشدن برج را دیده و مغازههایشان را بسته بودند. رانندههای کامیون هم از ماشینهایشان پیاده شده بودند. از درهای که در مسیر خانهمان بود، گذشته و بعد دور دستگاه جمع شده بودند و با تعجب تماشایشان میکردند. چهرههایشان آشنا بود؛ همان کسانی که اول کار مسخرهام کرده بودند و هنوز هم پچپچ میکردند و حتی میخندیدند.
با خودم گفتم بذار هر کاری دلشون میخواد بکنن. روزی که منتظرش بودم، فرا رسیده بود.
خودم را کشیدم روی اولین پلهی برج و بالا رفتم. پلههای چوبی و شکنندهی زیر پاهایم ناله میکردند تا اینکه بالاخره به نوک برج رسیدم و کنار موجودی ایستادم که با دستهای خودم ساخته بودم. استخوانهای فلزیاش خمیده و جوشکاری شده بود. دستهای پلاستیکیاش از آتش سیاه شده بود.
با لذت به قطعههای دیگرش نگاه کردم: واشرهایی که با در بطری ساخته بودم؛ قطعههای زنگزدهی تراکتور و بدنهی دوچرخهای قدیمی. هرکدام داستان کشف خودش را بیان میکرد. هر قطعه گم شده بود و در هیاهوی درد و وحشت و گرسنگی پیدا شده بود. اکنون تولد دوبارهی همهمان بود.
کپسول امید و انگیزه
اگه به داستانهای ژانر رئال یا واقعگرا علاقه دارید، خوندن کتاب رام کننده باد رو بهتون پیشنهاد میکنیم؛ چون ژانر اتوبیوگرافی هم زیرمجموعهی ژانر رئال قرار میگیره.
این کتاب یه جورهایی تلاقی دو جهان ادبیات و فیزیکه. پس اگه جزو کسایی هستید که به مباحث علوم و فیزیک علاقه دارید، از خوندن این کتاب حسابی کیف میکنید. نظر بیشتر خوانندههای این کتاب مثبت بوده؛ و خیلیها گفتهاند که تحت تاثیر توضیحات و توصیفهای این کتاب قرار گرفتهاند.
داستان سرعت خیلی خوبی داره؛ یعنی یه کاری میکنه که بشینید پای کتاب و تا تمومش نکردید از جاتون تکون نخورید. اگه قرار باشه این کتاب رو تو یه جمله توصیف کنیم باید بنویسیم «رام کننده باد یه کتاب خوندنی دربارهی تلاش و پیشرفت یه انسان و رسیدن به آرزوهاشه.» آخ که چقدر این رسیدن به آرزوها کیف داره. در واقع این کتاب مثل یه کپسول امید و انگیزه عمل میکنه. حس خوبی که آخر کتاب پیدا میکنید، بهتون یه قدرت جادویی میده و الهامبخش میشه برای رسیدن به خواستههای کوچیک و بزرگتون. خوندن چه کتابی اینجوری بهتون انگیزه داده و انرژیتون رو برای تلاشکردن بیشتر کرده؟
راستی؛ تو یادداشتهای قبلی دربارهی ژانرهای مختلفی صحبت کردیم و کتابهای اون ژانر رو بهتون معرفی کردهیم؛ مثل ژانر کمیک استریپ یا همون داستان مصور، ژانر وحشت، ژانر طنز و ... اگه دوست داشتید یادداشتهای قبلی بلاگ پرتقال رو بخونید؛ و نظرتون رو دربارهی هر یادداشت برامون بنویسید.