شهر
معمولي، رماني خيالانگيز و سرگرمكننده است که داستان فليسيتيِ دوازده ساله را
روایت میکند. فلیسیتی با مادر، خواهر كوچكتر و گربهاش به درهي نيمهشب يعني
زادگاه مادرش ميرود. اين رمان پر از شخصيتهاي عجيبوغريب و دوستداشتني است و
داستاني جذاب و خواندني دارد كه به ما يادآوري ميكند در سختترين روزها هم ميتوان
اميدوار بود و ميتوان اين اميد را از طريق عشقورزيدن به خانواده و دوستان به دست
آورد