لویی و
رالفی عاشق جشنها و کارناوالهای شادیاند که در آنها اسباببازیها، تفریحات و
خوراکیهای خاص وجود دارد. اما از اینکه این جشنها موقتیاند و فقط در روزهای
خاص برگزار میشوند، اصلاً راضی نیستند. آنها به این فکر میافتند که در زمین
خالی و پر از آتوآشغالی که نزدیکی خانهی خرابهای قرار دارد، یک شهربازی دائمی
راه بیندازند و از آشغالهای آنجا برای ساختن اسباببازیها استفاده کنند. اما
انگار یک مشکل بزرگ وجود دارد!
لویی از آن خانهخرابهای که بچهها میگویند جنزده
است، میترسد و هر بار چشمش به آنجا میافتد، تمام تنش مورمور میشود!