جلد پنجم این مجموعه اسمش هست بیگ نیت ۵ دردسرساز تمام عیار نیت عوض میشود . تو این جلد بیگ نیت داره عوض میشه! همه میدونن که نیت اصلا بچهی مرتبی نیست. این دفعه با شلختهبازی اون، فرانسیس توی یه دردسر بزرگ میافته. یعنی نیت میتونه اوضاع رو مرتب کنه؟ یا خودشم وسط این همه شلختگی گرفتار میشه؟
اطرافم را نگاه میکنم. فرانسیس یکجوری سرش را تکان میدهد که انگار حالش دارد بههم میخورد. بهم چشمغره میرود و میگوید: «نخیر، داشتم با شیر آبخوری حرف میزدم.» بعد زیر لب یکچیزی شبیه به این جمله میگوید: «شلختهترین بچهی مدرسهی ۳۸.»
بهتر است کمی اطلاعات بهتان بدهم: مدرسهی شماره ۳۸، اسم مدرسهی راهنمایی ماست. فرانسیس بهترین دوست من است و ... خب آره، من هم یک کمی شلختهام. حالا که چی؟
فرانسیس با دفترش میافتد به جان من، ولی بعد یکهو بیخیال میشود. نمیخواهد هیچکدام از معلمها او را در حال کوبیدن دفتر توی سر من ببینند. توی مدرسهی ما، اینجور کارها حسابی تنبیه دارد و خب فرانسیس هم هیچوقت تنبیه نمیشود؛ هیچوقت.
یه تیکه کیک زندگیم رو نابود کرد
جلد ششم این مجموعه اسمش هست بیگ نیت ۶ دردسرساز تمام عیار یکه تازی میکند . تو این جلد نِیت یه مدت افتاده رو دور بدشانسی، تا این یهدفعه همهچی عوض میشه. حالا دیگه تو هیچی گند نمیزنه. ولی چه جوری؟ اصلا این وضعیت چهقدر طول میکشه؟
تو بخشی از این جلد میخونیم:
یک تکه کیک، زندگی من را نابود کرد. البته اگر بخواهید دقیقتر بدانید، کیک تدی این بلا را سر من آورد. کل این فاجعه تقصیر خودش است.
تدی یکی از دوتا دوست صمیمی من است (آن یکی هم فرانسیس است) اما الان حسابی از دستش کفری هستم. به خاطر او جلوی نصف بچههای مدرسه ایستادهام و باید گوشم را تقدیم آقای نیکلاس، ناظممان کنم.
ماجرا، دیروز سر کلاس اجتماعی شروع شد؛ یعنی وقتی که خانم گادفری یا همان «اسمش را نیار» ازمان خواست تا تحقیق بنویسیم، آن هم راجع به چه؟ جنگ سال ۱۸۱۲! یعنی مزخرفترین موضوع ممکن.
ـ سعی کن خودتو اصلاح کنی، نیت! یادت باشه این آخرین تکلیف قبل از گرفتن کارنامهست!
با شنیدن این جملههای دلگرمکننده، انگیزه از توی گوشهایم زد بیرون و تمام کتاب درسی را یک دور جویدم. حالا حدس بزنید کتاب ما دربارهی جنگ ۱۸۱۲ چه گفته بود؟ دقیقا هیچچیز. فکر کنم در سال ۱۸۱۱ نوشته شده باشد...
برکنریج پافینگتون سوم
جلد هفتم این مجموعه اسمش هست بیگ نیت ۷ دردسرساز تمام عیار رفیق بامرام . مدرسهی نیت یه مدرسهی درب و داغونه که صد سال عمر داره. شاگرد جدیدی به اسم «برکنریج پافینگتون سوم» وارد مدرسه میشه و نیت باید مدرسه رو بهش نشون بده. برکنریج یه پسر خجالتی و کمرو و حوصلهسربره. تمام روز به نیت چسبیده و ولش نمیکنه. نیت اصلا دوست نداره دوستی مثل برکنریج داشته باشه، چون هیچ علاقهی مشترکی با هم ندارن. برکنریج فقط به گل و گیاه علاقه داره و از کمیک و ورزش خوشش نمیآد. حالا واقعا باید کل سال تحصیلی رو با یه آدم حوصلهسربر بگذرونه؟ یا این دوستی، تازه اول خوشبهحالیهای اونه؟
تو بخشی از این جلد میخونیم:
وقتی من و برکنریج از دفتر میآییم بیرون، آقای نیکلاس با خوشحالی میگوید: «باید بگم به نظر میرسه که این شروع یه دوستی زیباست!»
ـ شما موافق نیستید خانم شیپولسکی؟
ـ کاملا! تو یه چشم بههمزدن با هم رفیق میشن!
رفیق؟ فکر نکنم. یعنی من که اصلا از این بچه حس رفاقت نمیگیرم. من دلم میخواهد دوستانم یک چیز کوچک به اسم ویژگی شخصیتی داشته باشند. تا این جا که جذابیت این بچه، فقط به اندازهی فهرست کتابهای درسی بوده!
خب، حالا برامون بنویسید. باحالترین مجموعه کتابهایی که تا حالا خوندید چیه؟
تا حالا کدوم جلد از این مجموعه رو خوندید؟